آيتالله سيدمحمدحسين فضلالله در سال 1314 شمسى در نجف اشرف ديده به جهانگشود. پدر ايشان، آيتالله سيد عبدالرئوف فضلالله، از علماى بزرگ لبنان بود كه مدارجعلمى را تا مرجعيت در حوزه علمى نجف پيمود و در سال 1332ش. به جبل عامل لبنانبازگشت. سيد محمدحسين پس از بازگشت پدر همچنان در حوزه نجف ماند تا بهتحصيل علوم دينى ادامه دهد. وى در مدت تحصيل از محضر آيات عظام شيخ حسينحلى، ملاصدرا قفقازى، سيدمحمود شاهرودى، سيدمحسن حكيم و ابوالقاسم خوئىبهرههاى فراوان برد.
در دوره نوجوانى، همراه با پسرخاله خود، شهيد سيد مهدى حكيم، فرزند آيتالله العظمىسيد محسن حكيم، مجلهاى را به نام الادب راهاندازى كرد و از سال 1338 ش. با انتشارمجله الاضواء از سوى «جماعة العلما»ى نجف به طور جدى وارد عرصه فعاليت فرهنگىو مطبوعاتى شد. مديريت اين مجله به صورت مشترك به عهده سيد محمدباقر صدر،سيد محمد حسين فضلالله و شيخ محمدمهدى شمسالدين بود. سرمقالههاى سالنخست اين مجله را سيد محمدباقر صدر با عنوان «رسالتنا» و سرمقالههاى سال دوم راسيد محمدحسين فضلالله با عنوان «حكمتنا» نگاشتهاند.
آيتالله فضلالله در سال 1345 ش. دعوت بنيانگذاران «جمعية اسرة التآخى» در شرقبيروت را پذيرفت و به عزم اقامت دائم به لبنان رفت. او همواره پيشگام و پرچمدارگفتوگو و روادارى بوده است و امروزه در عين داشتن جايگاه مرجعيت مذهبى شيعيان، ازقدرت و نفوذ فكرى فراوانى نيز در ميان اهل سنت، مسيحيان و دروزيان برخوردار است.
هفتاد و سه عنوان كتاب از ايشان منتشر شده است كه شامل پانزده عنوان تقريردرسهاى خارج فقه و رسالههاى عملى و علمى، شش عنوان در موضوعات قرآنى، چهلو نه عنوان در موضوعات متنوع انديشه اسلامى و سه مجموعه شعر است. موضوعگفتوگوى اديان و مذاهب در آثار ايشان جايگاه ويژهاى دارد.
كتاب الحوار فى القرآن نخستين بار در سال 1354 ش. به چاپ رسيد و تاكنون بيش ازده بار در بيروت و قم تجديد چاپ شده است. ايشان همچنين در كتابهاى فى آفاقالحوار الاسلامى المسيحى و الاسلام و المسيحية، اسلوب الدعوة فى القران، حوارات فىالفكر و الاجتماع و السياسية، و حركة النبوة فى مواجهة الانحراف به موضوع گفتوگوپرداختهاند.
ايشان مقدمه كتاب الحوار فى القرآن را با جمله زيباى «فى البدء كان الحوار» (در آغازگفتوگو بود) آغاز مىكند و اين جمله او «لامقدسات فى الحوار» به ضربالمثل تبديلشده است.
از نگاه شما چه ضرورتى در گفتوگوى اديان و نيز مذاهباسلامى وجود دارد؟
علىرغم همه اختلافهاى فكرى و عملى، ارتباط انسانها با يكديگر امرى استاجتنابناپذير، هر چند ميان آنها تعارض كلى وجود داشته باشد; زيرا جدايى انسانهارشد و تعالى انديشه را متوقف مىسازد و مانعى مىشود در برابر آزادانديشى حقيقىنسبتبه مسائل زندگى. آدمى به تنهايى نمىتواند به وجود آورنده تعامل با ديگرانباشد، بلكه بايد در فعال كردن برآيندهاى تجربه فكرى و عملى خويش با ديگران همدلو انباز شده، از تجربيات ايشان برخوردار گردد. گفتوگو نقطه آغاز فرآيند همانديشى وهمدلى است.
مىدانيم كه خداوند سبحان، هنگامى كه در پى آفرينش انسان به عنوان نماد خلافتشدر زمين برآمد - بدين معنا كه زمين را آباد كرده، امكانات مورد نياز زندگى را در آنفراهم آورد - با فرشتگان گفتوگو كرد و به آنان خبر داد كه برروى زمين جانشينى قرارخواهد داد. فرشتگان از او درباره اين جانشين و نتيجه و تاثير اين جانشينى در صحنهواقعيت و عمل پرسيدهاند و خداوند نيز بديشان پاسخ گفته است. اين نكته از آيات قرآننيز استفاده مىشود، هرچند بدان تصريح نشده است.
ملائكه در ضمن اين گفتوگو از خدا مىپرسند: چرا و چگونه اين جانشين برگزيدهشده است؟ او موجودى خونريز است; ما خود عهدهدار تسبيح و تنزيه تو هستيم [چهحاجتبه چنين موجود خونريزى]، و پاسخ مىشنوند كه اين جانشين از بعد حياتىسترگى برخوردار است كه چه بسا شما فرشتگان فاقد آنيد. به همين جهت، خداوندمتعال از آدم مىخواهد كه در اولين موضعگيرى خود، ملائكه را به رويارويى فرا بخواند:«اى آدم به آنها [فرشتگان] از اسماء آنها [مسميات، نامدارها] خبرده»; و خداوند پيشتراسما را به آدم آموخته بود و از فرشتگان شنيده بود كه «ما را جز آنچه تو به ما آموختى،آگاهى و دانشى نيست».
بدين گونه، مىبينيم كه گفتوگو در سطح و ساحتى ربوبى با فرشتگان شروعمىشود; همان طور كه ابليس نيز طرف گفتوگو قرار مىگيرد، آن گاه كه از سجده كردندر پيشگاه آدم سرباز زد و نژاد و نوع خود را باز گفت; سپس در محضر خداوند ياد آورشد كه چگونه خدا او را از رحمتخود طرد و بىنصيب ساخت و از او مهلتى خواستتا عقدهگشايى كند. حكمت اين مهلت دادن در اين است كه آدمى هميشه درگير تقابلخير و شر باشد.
از اين گفت و شنود در آغاز آفرينش انسان - چه در گفت و شنود خدا با فرشتگان وچه در گفت و شنود آدم با ايشان و چه در گفت و شنود خدا با ابليس درباره مسئله انسان -روشن مىشود كه گفتوگو در آغاز با هدف زدودن ابهام صورت گرفته است، به اين معناكه نقش گفتوگو در آغاز، روشن ساختن يك انديشه و دور كردن همه علامتهاىپرسش و عوامل حيرت و ابهام از پيرامون آن بوده است.
طبيعى است كه پس از ورود انسان به عرصه هستى، براى انجام مسئوليتش در برابرآن، وظيفه ديگرى رخ بنمايد و آن وظيفه حضور در درگيرى انديشهها و گرايشهاىمختلف است. اين امر در گفتوگوى كوتاه قابيل و هابيل جلوهگر است. خاستگاه اينگفتوگو، عقده قابيل در برابر هابيل بود كه چرا خداوند قربانى او را نپذيرفت، ولىقربانى هابيل را پذيرفت. از اين رو، قابيل از خود برخوردى غير مسئولانه نشان داد وواكنش او مانند واكنش بسيارى از مردم است كه مسئوليت گفتوگو را درك و حسنمىكنند و در پى نابودى كسانى هستند كه بدان باور دارند. اين گفتوگو فصل تازهاى راگشود و وسيلهاى شد براى تبادل نظرگاهها و دنبال كردن ديدگاههاى مخالف براىزدودن اشكالات آن. سپس در تحولى ديگر، گفتوگو ابزارى نو شد براى نمايان كردنانديشهها در بستر تقابل فكرى، تا در نتيجه، يك انديشه كه بر اساس برهان و استدلالارائه شده، بر انديشههاى ديگر چيره گردد.
در پرتو آنچه گذشت، مىتوانيم بگوييم كه گفتوگو در ذات خود در بردارنده مفهومانفتاح و آزادانديشى است; زيرا گفتوگو با ديگرى به معناى همانديشى با او و بيرونآمدن از قلمرو تنها انديشيدن است، قلمروى كه تنها حاوى مايههايى از شخصيت فرداست و فاقد مايههاى شخصيتى كسان ديگرى است كه چه بسا از لحاظ سرشت وخصوصيات با او همسان نيستند. از اين رو، همانديشى انسانى را با ديگرى با صدايىقابل شنيدن، گفتوگو مىناميم. گفتوگو يعنى فرآيند انديشيدن مشترك كه گاهىباهدف تبيين و گستراندن انديشه است و گاهى به منظور تعميق و ريشهدار كردن آن.
بر اين اساس، پيشرفت و عمقيافتن تفكر بشرى الزام مىكند كه انسانها با يكديگردر باب نقاط اشتراك و نيز مواضع اختلاف به گفتوگو بنشينند. اگر توجه كنيم كهتمدنها برآيند گفتوگوى طولانى انسانها هستند - گفتوگويى كه منشا به وجود آمدنبرداشتى فراگير و جامع از ويژگىها و نيازهاى انسان، هستى و زندگى شده است - پس بهطور طبيعى تمدن حاصل از نتايج آن گفتوگوها نيز نيازمند برخوردآزادانديشانه باتمدنهاى ديگرى است كه آنها هم در سويى ديگر، برآيند گفتمانها هستند. داشتن افقفكرى باز و آزادانديشانه، شرط ضرورى تعامل و تفاهم تمدنها در نقاط اشتراك وافتراق است.
گفتوگوى تمدنها گاهى در بردارنده مفهوم درگيرى و برخورد نيز هست، آنگاه كهسر و كارمان با رويارويى دو فكر و انديشه است; زيرا گاهى درگيرى و تقابل فكرى درقالب گفتوگويى واقعگرايانه و خردورزانه نمودار مىشود كه هر گروه سازوبرگفرهنگى خود را در برابر گروه ديگر به كار مىگيرد. در اين صورت، گفتوگوى تمدنهابا برخورد و تقابل تمدنها نزديكى مفهومى پيدا مىكند. ولى بايد توجه داشت كهطراحان نظريه برخورد تمدنها به ابعاد فرهنگى نظر نداشتهاند، بلكه در كاربرد ايناصطلاح، ابعاد خارجى و عينى را مدنظر قرار دادهاند; يعنى شرايطى را كه در آن، تمدنىدر پى جايگزينى تمدنى ديگر بر مىآيد. برخى از كسانى كه اصطلاح برخورد تمدنها رابه كار بردهاند، در پى هشدار دادن به تمدن غربى در مورد خطر و تهديد تمدن اسلامىبودهاند; زيرا اين تمدن را داراى توانايىهاى بالفعل و بالقوهاى مىيافتهاند.
اما ما طرفدار گفتوگوى تمدنها هستيم، به شرط آن كه با حال و هوايى متمدنانهروبهرو باشيم، به طورى كه هر گروهى در گفتوگو با گروه ديگر در پى آن باشد كهحقيقت گم گشته را كشف كند; اما اگر گفتوگو مبتنى بر توانمندى تمدنى باشد كه در پىمغلوب ساختن تمدن ديگر است، در اين صورت، گفتوگو عملى و واقعى نخواهد بود،بلكه دقيقا همان برخورد و درگيرىاى است كه خداوند متعال درباره آن مىفرمايد: ولاتجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن الاالذين ظلموا منهم; و با اهل كتاب جز به آن[شيوهاى] كه بهتر است، مجادله مكنيد، مگر با كسانى از ايشان كه ستم كردهاند [سورهعنكبوت، آيه 46].
پس هستند ستمپيشگانى كه گرايش فكرى متفاوتى دارند و در پى تحميل خود وانديشه و تمدنشان به ديگراناند، تا تمدن و انديشهشان را از آنان بگيرند. از سوى ديگر،هستند كسانى كه افكار متفاوتى دارند، اما در پى حقيقتاند. پس بايد با ديگران بهبهترين شيوه بحث و گفتوگو كرد. اما اگر اهل ستم بودند، بايد با آنان به شيوهاى رفتاركرد كه مانع از ستمورزى آنها شود: «هر كس به [حريم] شما تجاوز كرد، به همانسان به[حريم] او تجاوز كنيد» [سوره بقره، آيه 194].
اديان نمايانگر يك حركت فرهنگى و انسانىاند كه برخاسته از ايمان به يگانگى خداو آموزههاى پيامبران، و تجربه انسان در فهم وحى و بازتاب اين آموزهها در سطح نظر وعمل است. همه اديان خاستگاه مشتركى دارند; زيرا در پيشگاه الهى، دين فقط اسلام[تسليم در برابر خدا] است و نيز هر پيامبرى تاييدكننده كتاب آسمانى پيشين است.خداوند متعال براى مسلمانان چيزى را تشريع كرده است كه به نوح، ابراهيم، موسى وعيسى سفارش كرده است، تا مردم همه در خط كلى دين، يكپارچه و هماهنگ باشند.همه اديان برخاسته از يك پايگاه و مبدا هستند، و آن وحى الهى است، و همه در راه بهپاداشتن عدالتبر مبناى خط مستقيم الهى پيش مىروند. هر دينى در قانونگذارىويژگى خاصى دارد كه ناشى از خصوصيات دوران حيات آن دين است، ولى هنگامى كهاين جزئيات را در قلمروهاى خاص خود مورد توجه قرار مىدهيم، در نهايت، جز يكدين را پيش روى خود نخواهيم ديد.
به نظر من، اديان راهى جز گفت و شنود ندارند، به ويژه اديانى كه برخاسته از اعتقادبه خداى يگانه و معتقد به لزوم اطاعت از او و كسب خشنودى او هستند. در موردمذاهب نيز گفتوگو ميان مسلمانان از مسائل حياتىاى است كه با سلامت تفكر،فرهنگ، نهضت، سياست و اجتماع اسلامى پيوندى عميق دارد; زيرا مشكلاتى كهدامنگير مسلمانان شده است، به دليل جدايى مسلمانان از يكديگر، به پيامدهاى منفى وناخوشايندى منتهى شده است، علىالخصوص كه جدايى ميان آنان به حدى رسيدهاست كه به تكفير يكديگر رو آوردهاند. از اين رو، بايد بكوشيم تا ميان مذاهب اسلامىگفت و شنود را احيا كنيم، به همان شيوهاى كه خداوند متعال در مورد گفتوگو با اهلكتاب فرموده و از ما خواسته است تا آنان را به سخن همسان و مشترك فرا بخوانيم: قل يااهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم [سوره آل عمران، آيه 64]. و نيز فرمودهاست: و قولوا آمنا بالذى انزل الينا وانزل اليكم و الهنا والهكم واحد و نحن له مسلمون;بگوييد: به آنچه به سوى ما فرو فرستاده شده و [آنچه] به سوى شما فرو فرستاده شدهاست، ايمان آورديم. معبود ما و شما يكى است و ما همه تسليم او هستيم [سورهعنكبوت، آيه 46].
بنابراين، بر ماست كه گفتوگو را از نقاط مشترك بياغازيم، كه بيش از هشتاد در صدمسائل رايج در ميان مسلمانان را شامل مىشود. سپس بايد به مواضع اختلاف توجه ودر آنها درنگ و تامل كنيم و همواره محور گفتوگوى ما فرمودههاى خداى سبحان و نيزسخنان پيامبر گرامى او باشد و در نحوه صدور گفته پيامبر و ميزان كاربرد وانعطافپذيرى آن به بحثبنشينيم تا به اين سخن خداوند عمل كرده باشيم كه: «اگر درچيزى اختلاف كرديد، آن را به خدا و پيامبر واگذار كنيد» [سوره نساء، آيه 59].
سلامت و مصونيت ديندارى در برابر بىدينى و نيز سلامت و مصونيت گرايشاسلامى در برابر گرايشهاى استكبارى، تنها در صورتى تضمين مىشود كه پيروان اديانو نيز پيروان مذاهب اسلامى به گفتوگوى خردورزانه و واقعگرايانه روبياورند،گفتوگويى كه فارغ از عقده و كينه نسبتبه يكديگر و برخوردار از انفتاح و گشودگى دربرابر ارزشهاى انسانى و دينى باشد; ارزشهايى كه چه بسا با آنچه ما داريم تفاوتداشته باشد، اما در عمق خود بر ايمان به خداى بزرگ استوار است.
گفتوگو بنيانى است استوار براى تفاهم اديان و مذاهب. ما اگر بتوانيم به تفاهمدستيابيم، به اين صورت كه همديگر را درك كنيم، به يقين، بسيارى از عوامل خوف واضطراب موجود ميان فرقههاى مختلف را از ميان برخواهيم داشت، عواملى كه جهل مانسبتبه يكديگر مايه تقويت آنها شده است. ترس و نگرانى، منشا اوهام و خيالات درافراد و گروهها و در نتيجه موجب اتخاذ مواضع پيشگيرانه مىشود. اين نكته را چه بسا ازاين حديث منقول از پيامبر اكرم نيز استفاده كنيم: «لو تكاشفتم لما تدافنتم; اگر نسبتبهيكديگر آگاهى پيدا كنيد، همديگر را دفن و نابود نخواهيد كرد.»
بدينسان، گفتوگو مناطق تاريك و پنهان را روشن مىسازد و مشكلات را از ميان برمىدارد. از اين رو، تنها راه تفاهم، گفتوگوست و اگر نسبتبه تفاهم رغبت و ميلىنباشد، ناگزير تنها راه همزيستى اديان و مذاهب پافشارى بر سخنان و مواضع مشترك وپرهيز از جزئيات مورد اختلاف و توجه به منافع مشترك است.
امروزه بسيار به گفتوگوى اديان و مذاهب فرامىخوانند. آيامقصود از اين فراخوان تنها نيل به همزيستى مسالمتآميز استيامطلوب اصلى به دست آوردن حقيقت است؟ به تعبير ديگر، آياگفتوگو مصلحتجويانه استيا حقيقتجويانه؟
مقصود از گفتوگوى اديان و مذاهب دستيابى به مبناى فهم متقابل از راه نقاطاشتراك و اختلاف است تا هيچ كس بر اثر شايعات نادرست و فهم ناصواب در شناختديگرى دچار اشتباه نشود. سپس نوبتبه بحث علمى براى نيل به حقيقتبر مبناى دليلو برهان مىرسد. شايد از جنبههاى مثبت اين رويكرد ايجاد حال و هواى معنوى وعقلانىاى باشد كه الهامبخش نزديكى در اصول و فروع باشد، كارى كه چه بسا به توافقدر نقاط اختلاف بينجامد. طبيعى است كه چنين رفتارى به همزيستى مبتنى بر فهم عميقو متقابلى منتهى خواهد شد كه در صورت قانع نشدن طرفين لااقل ابهامهاى دهشتزا راخواهد زدود. شايد در خصوص وضعيت دينى و اسلامى كنونى، معضل اصلى ناآشنايىطرفين نسبتبه باورهاى همديگر باشد. برآيند تداوم اين معضل، طرح سخنانغيرمسئولانه در كافر يا گمراه شمردن ديگران است.
گفته مىشود كه مرحوم آيتالله بروجردى بر اين باور بودند كهاختلاف نظرگاهها و مذاهب اسلامى بيش از آنكه به انگيزهها وتوطئههاى سياسى يا عقدههاى نفسانى يا از اين قبيل برگردد، بهاختلاف در اجتهاد و استنباط بر مىگردد. نظر جنابعالى در اينزمينه چيست؟
اطلاعى از متن كامل اين گفته آيتالله بروجردى(ره) ندارم، ولى مىتوان بخشى ازاختلافات مذهبى را ناشى از اختلافهاى اجتهادى و برخاسته از ذهنيتخاص كلامىيا فقهى دانست. اين ذهنيتخاص موجب آن مىشود كه افراد تنها از منظرى خاص بهقضايا بنگرند. چه بسا بخشى از اختلافات ناشى از اوضاع و احوال سياسى و غيرمعرفتىباشد، چنانكه در مراحل آغازين خلافت پس از پيامبر و نيز در برخى از رويارويىهاىكنونى چنين وضعيتى حاكم بوده و هست.
تصور مىكنم مرحوم آيتالله بروجردى در پى القاى اين نكته بوده است كه درنگرش به اختلافات مذهبى، موضوعات را در ساحتى فراتر از ساحتهاى سياسى ونفسانى بررسى كنيم و با ذهنيتى عقلانى با آنها روبهرو شويم; زيرا تنها راه نيل به حقيقتيگانه و تفاهم متقابل و آگاهانه و نيز غالب آمدن بر اوضاع پيچيده و آكنده از تشنجهاىسياسى و نفسانى حاكم بر دنياى اسلام، برخوردارى از همين روحيه عقلانى است.
در روزگار دعوت اسلامى، اديان ديگرى چون آيينهاى بودا وهندو نيز وجود داشتهاند; چرا در قرآن كريم نامى از آنها به مياننيامده است؟ آيا حضور نداشتن اين اديان در شبه جزيره عربستانمنشا اين بىتوجهى بوده است، يا آنكه اسلام معيارهايى را در نظرداشته است كه مثلا در آيين مجوس بوده اما در كيشهايى چونكيش بودا نبوده است؟
شايد ذكر چند دين خاص از آن رو بوده كه اسلام در مشى فرهنگى خود بر پايگاهفكرى خاصى تاكيد داشته است كه اساس آن توحيد با همه جزئيات، فروع و تفاصيل آناست. اين رويكرد عهدهدار نفى همه گرايشها و جهتگيرىهاى دينى و غيردينىاىاست كه با توحيد در تضادند. در گفتوگوهاى قرآن در پيرامون شرك و توحيد، ايمان وكفر و مسئله نبوت و معاد همين رويكرد مشهود است. اين روش به اديان ديگر همچونآيينهاى بودا و هندو نيز قابل تعميم است.
اما بحث تفصيلى قرآن از يهوديت و مسيحيت تحت عنوان اهل كتاب شايد ناشى ازنفوذ گسترده اين دينها در آن منطقه و جهان بوده است. اين دو آيين به طور طبيعىرسالت اسلامى را به چالش مىكشاندند. توجه ويژه قرآن به اين دو دين مىتواند ناشىاز پيوند آنها با حركت مستمر پيامبران باشد، زيرا چه بسا اعتقاد اسلام به انجيل و توراتو موسى و عيسى، به اعتقاد مؤمنان به يهوديت و مسيحيت رايج در ميان پيروان آنهابينجامد.پس پرداختن اسلام به جزئيات اعتقادات تحريف شده آنها اجتنابناپذير بودهاست. اما در مورد ديگر اديان ضرورتى در پرداختن تفصيلى به جزئيات آنها نبوده است;زيرا آنها از اين قبيل اديان نبودهاند و در موقعيت چالش با دعوت اسلامى در آن مقطعخاص زمانى قرار نداشتهاند.
برخى از متفكران جهان اسلام نظريهاى را طرح كردهاند كه بهنظريه «اسلام بلامذاهب» يا نفى مذاهب اسلامى معروف شدهاست. به نظر شما، آيا اين نظريه نوعى سلفىگرى استيابازگشتبه اسلام ناب محمدى، يعنى همان انديشهاى كه امامخمينى(ره) در پى آن بودند؟
پيش از پرداختن به يك گفتوگوى علمى، عقلانى و واقعبينانه درباره خطوط كلى وجزئيات دين اسلام، نمىتوان تصوير قابل فهمى از اسلام فارغ از مذاهب ارائه كرد. اگرنتوانيم به تصوير مشخصى از اسلام دستيابيم، چگونه مىتوانيم از اسلامى به دور ازمذاهب سخن بگوييم؟ در ديدگاههاى فقهى اختلاف زيادى وجود دارد. در روش وشيوه استنباط با مبانى مختلفى روبهرو هستيم و هر گروه ديدگاه و مبناى خاص خود رادارد. ما كدام را برگزينيم؟ چنين طرحى [اسلام بدون مذاهب] بىمعناست، زيرا باواقعيت همخوان نيست. طرح اسلام بدون مذاهب متوقف بر تعيين ماهيت دين اسلاماست. ما در پى اسلامى فارغ از مذاهب هستيم، اما از طريق گفتوگويى كه به نتيجهاىقطعى و نهايى دستيابد و آن عبارت است از دستيابى همگان به صورت يكسانى ازاسلام در مسائل كلى و تفصيلى آن. چنين چيزى در شرايط فرهنگى و حال و هواىروحى و روانى حاضر واقعبينانه به نظر نمىرسد. از اين روست كه مىگوييم در اينخصوص بايد مسلمانان بر اساس اصول مشترك خود در مواجهه با مبانى مادىگرايانهجبهه كفار، همديگر را دريابند. از طرفى، اگر همواره در موارد اختلافى گفتوگو كنند ودر حل آنها فرمودههاى خدا و پيامبرش را مرجع و مبنا قرار دهند، شايد در نهايتبهاسلام يگانهاى دستيابند كه مىتوانيم آن را اسلام ناب و اصيل بناميم.
در اينجا بجاستيادآور شوم كه منسوب كردن اسلام به حضرت محمد(ص) براىمن خوشايند نيست; زيرا اين همان چيزى است كه برخى از مسيحيان در پى آن هستند،يعنى مىكوشند بر بشرى بودن اسلام تاكيد بورزند; حال آنكه ما معتقديم حضرتمحمد، پيامبر اسلام، رهبر آن، دعوت كننده به سوى آن و قله رفيع دنياى اسلام است،ولى اسلام دين خداست و بالذات دينى محمدى نيست [كه ساخته حضرت محمدباشد] و اين به معناى كم ارج نهادن به نقش پيامبر در اسلام نيست. از اين رو، با اين تعبيركه مسلمانان محمدى هستند، موافق نيستم، مگر آنكه از تعبير «اسلام ناب محمدى»،اسلامى اراده شود كه از طريق پيامبر اكرم (ص) و تلقىها و گفتههايش به ما رسيدهاست، همان اسلامى كه نمايانگر تصوير شفاف و درخشان اسلام در عرصه نظر و عملاست.
به نظر من، همواره هر نسلى بايد قرآن و روايات قطعىالصدور را از نگاهى نو - و نه ازروى عقده نوخواهى و نوجويى - مورد بازخوانى قرار دهد، تا حقايق اسلام را بر مبنايىعلمى و فرهنگى و بر اساس دستاوردهاى فكرى باز شناسد. همه كسانى كه پيش از ماقرآن را خواندهاند، آن را از راه فرهنگ و خصوصيات خود و ويژگىهاى ذاتىشان - تاجايى كه اين خصوصيات در استنباط اثر دارند - مورد توجه قرار دادهاند و چه بسا كسانىكه بعد از آنان آمدهاند يا مىآيند، تجربه فرهنگى ديگرى داشته باشند و در شيوه قرائتو استنباط عوامل تازهاى برايشان فراهم آمده باشد. به همين دليل، برماست كه در قرآنبه شيوهاى جديد مداقه كنم، هر چند كه بايد بر ضرورت شناختبرداشتهاى پيشينياننيز تاكيد كنيم تا امكان تطبيق و مقايسه فراهم آيد. من بر اين باورم كه انديشههاىاجتهادى فاقد عصمتاند و هيچ قداستى ندارند. ما بايد از همه ديدگاهها و انديشههاىاجتهادى در فهم قرآن و سنتيا در برداشتبرخى مطالب از اين منابع، قداستزدايىكنيم، زيرا احترام گذاشتن چيزى است و تقديس كردن چيزى ديگر. تقديس افكارگذشتگان، راه تفكر را مىبندد، در حالى كه احترام و تكريم، ما را به نقد آن افكاروامىدارد و تنها از راه نقد است كه احترام گذاشتن معنا و مفهوم پيدا مىكند.
من در خصوص تجديدنظر در قرائت و فهم قرآن، چه در مسائل مربوط به اديانپيشين و چه در مورد همه شيوهها و مفاهيم قرآنى، هيچ جنبه منفىاى نمىبينم. البتهطبيعى است كه بازخوانى بايد واقعبينانه باشد و ناشى از عقده طرد يكجاى امور گذشتهو عقده رو آوردن چشمبسته به هر چيز نو و تازه [بدون توجه به آنكه آن امر قديمى و اينامر جديد چيست] نباشد. حقيقتيكى است و از زمان متاثر نمىشود، ولى سير وحركت فكر در كشف حقيقت، به سبب سرشت عناصر و عواملى كه به مرور كاملمىشود يا وسايلى كه به كار گرفته مىشود، در زمانهاى مختلف تغيير مىپذيرد.
من مدعى شيوهاى متفاوت با شيوه معمول در بررسى و تحليل تاريخ نيستم. بر طبقهمين شيوه معمول و مقبول بايد هم اسناد مورد اطمينانى از يك رويداد تاريخى بهدست آوريم تا بفهميم چه رخ داده است و هم مضمون و محتواى آن رويداد تاريخى را بانگاهى واقعبينانه و با توجه به قرائن، شرايط و اوضاع و احوال مقارن آن رويداد موردمداقه قرار دهيم. تاريخ با ممكن و ممتنع سر و كار ندارد، بلكه تنها با تحقق و عدمتحققكار دارد. از اين رو، همواره كوشيدهام تا واقعيت رويدادهاى تاريخى را از راه شرايطعينى پيرامون آنها مورد توجه و بررسى قرار دهم; زيرا انسان در هر زمان و مكانى درقالب شرايط عينى درونى و برونى گام برمىدارد و به پيش مىرود. مشكل بسيارى ازمردم اين است كه وظيفه تاريخ را تازه كردن مصيبتها يا بزرگداشتشخصيتها باانبوهى از واژههاى تكريم و تعظيم مىدانند. آنچه براى ايشان مهم است، گرامىداشتاشخاص است، نه بررسى نقلهاى تاريخى، چه از جنبه وثاقت و اعتبار و چه از لحاظهماهنگى آنها با ماهيتشرايط عينى موجود.
از اين رو، من بر اين باورم كه تاريخ يك علم است و اين علم ناگزير بايد در اينخصوص كه در گذشته فلان حادثه رخ داده استيا خير، بر اثبات اسناد مربوط به آنمبتنى باشد، و از حيث مضمون نيز بايد مبتنى بر اين امر باشد كه واقعه مزبور با طبيعتشرايطى كه در آن رخ داده، هماهنگ و همخوان استيا نه. به نظر من، پيشينيان ومحدثان نيز در بررسى سند و اثبات صدور متن، همچنين در تحليل مضمون نقلها وموافقتيا مخالفت آنها با عقل، با اوضاع و احوال مقارن و با متن قرآن، بر همين منوالعمل كردهاند. تقريبا چهل سال پيش در نجف در مجله اضواء، در مورد متون اسلامى ازلحاظ سند و دلالت، مقالهاى نوشتم و در آن يادآور شدم كه براى عمل به يك متن، تنهادرستى سند كافى نيست، بلكه بايد آن متن را با شرايط پيرامون آن و نيز حقيقت وماهيت اسلام سنجيد، و اين همان چيزى است كه اهلبيت(ع) در زمينه طرد آنچهمخالف قرآن و سنت است از ما خواستهاند.
من معتقدم كه اين تجربه موفق بوده است; زيرا در باب اين مسئله، بحث و جدلىبرانگيخته است - البته صرف نظر از اينكه شيوههاى اين بحث و جدل مثبتبوده استيامنفى. بسيارى از افكار علمى و تحليلى در مطالعه تاريخ يا هر واقعيتى ناگزير مجادلاتبسيارى را بر مىانگيزد، خواه اين مجادلات از جانب افراد غوغاسالارى باشد كه به دوراز شيوههاى علمى در پى برانگيختن و تحت تاثير قرار دادن ديگراناند، يا از جانبفرهيختگانى باشد كه با انديشه افراد ديگر با شيوهاى خردورزانه و واقعبينانه روبهرومىشوند. من بر اين باورم كه اين تجربيات توانسته است منشا طرح مباحث، مجادلات وبرخوردهاى منفى دامنهدارى شود و ما را به اين نكته رهنمون گردد كه جامعه ما همچناناز عقبماندگى فكرى و تعصبهاى غيرمنطقى رنج مىبرد، هر چند هستند كسانى كه باگشادهدلى و واقعبينى با ديدگاههاى جديد روبهرو مىشوند. به واقع آنچه من مطرحكردهام كارى نو، بديع و بىسابقه در تاريخ تفكر اسلامى نيست.
بهترين راه تبادل انديشه ميان عالمان شيعى براى رشد و تعالىفرهنگ شيعه چيست و موانع آن كداماند؟
بهترين راه آن است كه ما در كاربرد ساز و كارهاى نقد علمى به اخلاق علمى آراستهباشيم و در گفتهها و موضع گيرىها و همه رفتارهايمان از تعصب دورى كنيم و از تقوايىبرخوردار شويم كه ما را به درنگ و تامل در گفتههاى خودمان و ديگران وادارد. در ميانآن دسته از عالمان و محدثان پيشين كه برخوردار از تعهد علمى و تقواى فكرى بودند،افراد زيادى يافت مىشوند كه پس از توجه يافتن به اشتباه خود، از آن بازگشتند و نظرديگران را پذيرفتند. شرط گفتوگوى ثمربخش و هدفدار اين است كه از پايگاه علم،تقوا و مسئوليتپذيرى برخيزد.